وبلاگ هواداران Real Madrid

وبلاگ هواداران Real Madrid
بزرگترین وب رئال مادرید

بخش سوم چکیده کتاب بیوگرافی سرجیو راموس ، در مورد افتادن کوپا دل ری از دستش ، سه مربی که تاثیر زیادی در دوران فوتبالش داشتند و پنالتی هایش مقابل بایرن و پرتغال اختصاص دارد .

http://s3.picofile.com/file/7607625913/sergio01_zpsafe15918.jpg

احساس یک قهرمان
یکی از دلایلی که بچه جوانی همچون من تصمیم می گیرد تا به رئال مادرید بپیوندد ، بردن جامهاست . حالا پس از هشت فصل سابقه ، می فهمم که اولین جام من که لالیگا با کاپلو بود ، شبیه هیچ کدام نبود . ما همیشه در مورد اولین هایمان صحبت می کنیم و این بار هم همین است . زمان و فوتبال تو را سرسخت تر می سازند . این گونه نیست که هر چقدر مطرح تر بشوی ، نسبت به موفقیت یا انسانیتی که داری سرسخت تر باشی اما فوتبال هر چیزی که داری را به تو یاد می دهد . درست مثل زندگی .
حضور با خانواده ام پس از بازی با مایورکا فوق العاده بود . والدین مادری من ، ره یس و خوان به برنابئو آمده بودند و با جام عکس می گرفتند . بازی قبلش در لاروماردا کلیدی بود . خیلی خوشحال شدم که تامودو به بارسلونا گل زد چرا که ما هم روزهای سختی داشتیم . رامون کالدرون ، مدیر وقت باشگاه پیش از آن که رسما قهرمان شویم دور زمین دور افتخار می زد . این چیزها را دوست نداشتم . مایورکا با گل وارلا پیش افتاده بود . خیلی نگران بودم . ره یس نتیجه را مساوی کرد و سپس دیارا با ضربه سر گل زد تا ره یس گل سوم را بزند .
سال بعدش با شوستر قهرمان شدیم . در بازی پامپلونا قهرمانی ما مسجل شد که آن جا هم قلبمان داشت می ایستد . حرکت گل هیگوائین را من شروع کردم . من جلو رفتم ، به دیارا پاس دادم و او به ال پیپیتا پاس داد . یادم است که باران شدیدی می بارید .
اما چیزی که مرا خیلی تحت تاثیر قرار می دهد ، حضورم در سیبلس است . آخرین بار برای سومین لالیگایم بود که مادریدیستاهای زیادی به خیابان ها آمده بودند و دور میدان جمع شده بودند . فوق العاده است که این همه مادریدیسمو را کنار هم ببینی . این که ببینی هواداران خیابان های آلکالا و کاستیانا را پر کرده اند ... هواداران بیشترین لذت را از این لحظات می برند و وقتی که از اتوبوس پائین می آی تا خوشحالی ات را با آنها تقسیم کنی ، این را درک می کنی .
البته ما هم پس از لالیگای قبلی به خاطر مفهوم و آماری که کسب کرده بودیم که به نظرم غیر قابل شکسته شدن هستند ، هیجان زده بودیم . آنها به خاطر چنین جامی باید به ما دو جام می دادند . در فصل پلگرینی هم همین گونه بود . ما 96 امتیاز گرفتیم . این باشگاه توقع قهرمانی دارد اما اعتقاد دارم که پلگرینی خوب کار کرد . او را تحسین می کنم ، شخصیت بزرگی دارد .
و البته باید به کوپا دل ری اشاره کرد که چگونه از دستم لیز خورد و افتاد . این بخشی از تاریخچه زندگی من شد . به سیبلس رسیده بودیم و من در سمت جلوی اتوبوس قرار گرفته بودم و جام را با هر دو دستم گرفته بودم . اتوبوس ناگهان ترمز کرد و من به جلو سر خوردم . یک نرده آن جا بود و من به آن تکیه دادم اما ناگهان اتوبوس راه افتاد و من به عقب کشیده شدم . معلق بودم که یک دستم را از کاپ برداشتم تا خودم را ثابت کنم . سعی کردم که آن را با دست دیگرم ببرم اما روی آن حرکت ، افتاد . وزنش خیلی زیاد بود ، تقریبا 20 کیلوگرم .
راستش هم تیمی ها به خاطر آن زیاد اذیتم نکردند و زندگی را برایم سخت نکردند . مورینیو از من پرسید که چه شده است و به من گفت که مهم این بود که آن را بردیم و اگر آن را انداخته ام به این معنی نیست که قهرمانی را از دست نداده ایم . علاوه بر این ، یک جام بدل برای چنین مواقعی تهیه شده بود و وقتی که به شهرداری و کاخ شهر رفتیم ، آن جام را با خود داشتیم .

سه مرد باهوش
از تمامی مربیانی که داشتم ، خیلی چیزها یاد گرفتم که زیاد هم بودند . اما اعتقاد دارم که سه نفر هستند که تاثیر ویژه ای روی دوران فوتبالم داشتند : خواکین کاپاروس که مرا کشف کرد ، لوئیز آراگونس که اولین بازی را در تیم ملی به من داد و با وجود رقابت بالایی که وجود داشت ، مرا در ترکیب اصلی قرار داد و ویسنته دل بوسکه که به من کاملا اعتماد کرد و باعث شد که حس کنم که بازیکن مهمی هستم .
البته بی عدالتی است که از پابلو بلانکو ، مدیر اجرایی سویا یاد نکنم ، کسی که در هشت سالگی من در آن جا بود و مرا می شناخت هر چند که هرگز مربی من نبود . او هنوز سر سمتش هست که این نشان از دانش و انسانیت او دارد . او اولین کسی بود که به من گفت که می توانم در رئال مادرید بازی کنم . در آن زمان فقط 16 سال داشتم .
با خواکین کاپاروس شروع می کنم ، یک مرد کلیدی در دوران فوتبالم ، یک مربی جسور که همیشه از بازیکنان آکادمی حمایت کرد و به همین خاطر ناواس ، ره یس ، کاپل و زنده یاد پوئرتا یا خود من به این جا رسیدیم . برای دیدن جلسات تمرینی آکادمی می آمد . پدرم او را می دید اما هرگز به من چیزی نمی گفت تا دچار استرس نشوم . شجاعتش را تحسین می کنم . باشگاه باپتیستا و دنی آلوس را خریده بود . اما او به ناواس ، پوئرتا و من اعتماد می کرد . به خاطر من ، آلوس را نیمکت نشین کرده بود . اعتماد زیادی به من داشت چرا که دو سال بود که بازی مرا می دید . سپس ناواس را در سمت چپ قرار داد تا آلوس را تبدیل به هافبک راست کند . هیچ کس چنین شجاعتی ندارد . کاپاروس نماد روح فوتبال است . ارزشهای فوتبال را در خود دارد و عاشق این ورزش است .
خاطرات مختلفی از او دارم . بهترین خاطره مربوط به وقتی بود که من به تازگی تمرین کردن با تیم اصلی را شروع کرده بودیم و باید یک بازی دوستانه در نزدیکی سویا برگزار می کردیم ، بازی که آن را " چمپیونونز لوی " می نامیدیم . بازیکنان جوان که معمولا کمترین دقایق را در بازیهای رسمی داشتند در چنین بازیهایی حاضر می شدند . قرار ما در استادیوم بود . اما ماشین مشکل پیدا کرد و زمانی رسیدیم که اتوبوس تیم رفته بود . پدرم به دنبالش دوید تا جلوی اتوبوس را بگیرد و من بتوانم سوار شوم . کاپاروس به راننده گفته بود که به حرکت ادامه دهد و توقف نکند . پدرم از من پرسید که چه کار کند و خودش هم پاسخ داد :" به دنبالش می رویم ، تو را با خودرو به زمین می رسانم . " در حالی که او داشت این کار را انجام می داد ، من تلاش کردم تا به صورت تلفنی با سرپرست تیم تماس بگیرم . ما 40 کیلومتر اتوبوس را دنبال کردیم ، تا این که توقف کرد تا تیم استراحت کوتاهی داشته باشد .
ما رسیدیم و نزد مربی رفتیم . سعی کردم که برایش توضیح دهم که چرا دیر رسیدیم و این که پشت ترافیک مانده ایم و ... پدرم نیز عذرخواهی کرد اما چیز دیگری نگفت . کاپاروس گفت :" خواهی دید که پس از این چطور هرگز تاخیر نخواهی داشت . چطور یک پسر بچه 16 ساله برای چنین فرصتی دیر می کند ؟ دفعه بعدی باید تشک بیاوری و از شب قبلش این جا بخوابی . " راست می گفت . من دیگر تاخیر نداشتم .
یکی از ویژگی هایی که همیشه در مورد خواکین دوست داشتم ، ارتباط دائمی بود که با هر بازیکن داشت . تو را تهیج می کرد و به تو چنان اعتماد به نفسی می داد که وقتی وارد زمین می شدی ، خودت هم باور می کردی که با این که تنها 16 سال داری و اولین بازی توست ، بهترین هستی . وقتی در ریازور اولین بازیم را داشتم ، به من گفت :" پسر ، همان طور باش که بلدی و همیشه بازی کرده ای "
یکی از خاطرات دیگرم با کاپاروس مربوط به اولین جلسه تمرینی من با تیم اصلی بود . خرس وسط بازی می کردیم که ناگهان من مارانیون را زدم . پابلو آلفارو و خاوی ناوارو هم در این بازی بودند . مارانیون به من گفت که بچه . من عذرخواهی کردم و گفتم که اتفاقی بوده است . کاپاروس که داشت اتفاقات را می دید ، به سمت ما آمد و تمرین را عوض کرد . او ما را آرام کرد و وقتی رفت ، مرا صدا زد و گفت :" دفعه بعد ، او را محکم تر می زنی و حق ندارد که اعتراض کند . "
او به بازیکنان آکادمی خیلی "شکر " می داد اما به ما اجازه نمی داد که زیاد خودمان را دست بالا بگیریم . تواضع و سختکوشی ، دو کلمه محبوب او بودند . برایم تاثیر بر انگیز بود که چطور می توانست که تیم را پیش از دربی ها مقابل بتیس مدیریت کند . درهای رختکن را با حرفهای بتیسی ها و پیغام های تحریک کننده پر می کرد .
با لوئیز آراگونس هم رابطی هاصی داشتم . همیشه از او ممنون خواهم بود . او مدل خودش بود و من هم دل خودم بودم . در آن موقع جوان تر بودم و کسی بودم که هرگز ساکت نمی شدم . یادم است که در بازی دومی که در بلگراد داشتم ، 19 ساله بودم . مرا فیکس کرد . زمین خیلی نرم بود و کفش هایی با کف آلومینیومی پوشیده بودم که میخ هایش خیلی بلند تر از میخ کفش هایی بود که معمولا به پا می کردم . خب ، میخ کف کفش های من معمولا بلند تر از بقیه است . بین دو نیمه نزد من آمد و گفت :" بچه جان ، چه کفش هایی می پوشی ؟ " من پایم را بلند کردم تا به او نشان دهم . به من گفت :"میخ های کفش کوتاه هستند . " با این کار مرا ساکت کرد و فهمیدم که می خواهد به من بگوید که حواسش به من بوده است و نظرش عوض نمی شود چرا که دیده که دلیل اشتباهات من ، میخ کفشم نبوده است .
پس از آن فهمیدم که اشتباه کرده ام اما حقیقت این است که من واکنش نشان دادم و شروع کردم به بهتر شدن . این همان چیزی بود که لوئیز می خواست . دیگر مشکلی پیش نیامد . من از او خیلی ممنونم چرا که به من به عنوان یک بچه ، فرصت داد تا بازی کنم . من باید جای میشل سالگادو را می گرفتم ، بازیکنی که با سالها تجربه ، یار فیکس رئال مادرید بود . او فکر کرد که این بهترین حرکت برای تیم بود ، پس از این کار را انجام داد .
کاپاروس نیز خیلی بیشتر به لوئیز بود تا ویسنته . دل بوسکه به دو تای دیگر هیچ شباهتی ندارد . ویسنته به مسائل به شکل دیگری نگاه می کند ، هر چند که همه شان هدف یکسانی داشتند . ویسنته از همه نظر یک "پلیس خوب " است . او هرگز نمی خواهد آزارت دهد و همیشه چیزهای خوبی برایت دارد . نمی تواند شخصی بهتر از این باشد . برای خیلی سخت است که به چیزهایی که نمی خواهد " نه" بگوید .
با او از یک دفاع کناری به یک دفاع وسط تبدیل شدم . اعتقاد دارم که او این جا به جایی را پیش از آن که اتفاق بیافتد ، دیده بود اما این کار را انجام نمی داد چرا که به یک دفاع راست نیاز داشت و مرا داشت . این موضوعی نبود که در اولویتش باشد چرا که دفاع وسط های متعددی در تیم ملی اسپانیا داشتیم و او نمی خواست که جایشان را تنگ کند . مصدومیت پویول پیش از یورو باعث شد که بالاخره تصمیمش را بگیرد . البته این اتفاق هم زمان با وقتی رخ داد که من در رئال مادرید هم دفاع وسط شده بودم .
ویسنته یک آدم بزرگ و بسیار مودب است . او همیشه از من حال نامزد و خانواده ام را می پرسد . خیلی خونگرم است . همیشه جویای احوال من است چرا که از طریق فرناندو هیرو کاملا از حال من خبر دارد .

پنالتی چیپ ، ازشخصیت بد تا قهرمان
این حقیقت که یک مدافع هستم به این معنی نیست که نتوانم کاشته یا پنالتی بزنم . هیرو نیز در کل دوران فوتبالش پنالتی و کاشته می زد و هیچ کس در موردش فکر منفی نمی کرد . به همین خاطر است که درک نمی کنم که این کار من توسط برخی به شکل منفی مورد توجه قرار گیرد . از زمانی که شروع به بازی کردم ، همیشه می خواستم که گل بزنم . بارها شده بود که به والدینم بگویم :" امروز می خواهم گل بزنم و به شما تقدیم کنم . " من در تیم هایم در سویا ، با تیم منتخب سویا و تیم محلی آندلوس نیز کاشته ها و پنالتی ها را می زدم . در نیمه نهایی مسابقات زیر 19 سال اروپا هم در ضربات پنالتی ، توپم را به گل تبدیل کردم .
ذهنیت من اول دفاع کردن است و بعد حمله . پنالتی مقابل بایرن در نیمه نهایی چمپیونزلیگ پارسال ، اولین پنالتی بود که خراب کردم . برایم آزار دهنده بود که برخی افراد بدون آن که گذشته ام را بدانند ، هر چه دلشان می خواست گفتند . این باعث شد که استرس پیدا کنم . این فشار باعث شد که بهترین بازیم را داشته باشم ... آنها باید بدانند که هر چه فشار بیشتر باشد ، من مطمئن تر می شوم و اوضاع برایم روبراه تر می شود . آنها حتی کنایه می زدند که من باید دیرتر پنالتی می زدم . اما کریستیانو و کاکا که دو پنالتی اول را زدند هم خراب کردند . این که آنها پنالتی هایشان را خراب کرده بودند ، فشار را روی من بیشتر نکرد . پنالتی خراب کردن من را باید مثل هر پنالتی خراب کردن دیگری به شمار می آوردند اما اشتباه من ، اشتباه سرجیو راموس بود و مال بقیه نه . بسیاری دیگر شامل متخصص های این ضربات ، پنالتی هایشان را خراب کرده بودند و این قدر در موردش صحبت نشده بود .
درک می کنم که انعکاس زیادی داشته باشد چرا که در نیمه نهایی بود و رئال مادرید سالها بود که به فینال نرسیده بود . البته اعتقاد دارم که به اصالت من و این که سویایی و آندلوسی بودم هم ربط داشت ... اما کاملا مطمئن بودم که چطور می خواستم آن ضربه را بزنم . نقطه پنالتی شرایط خوبی نداشت پس من توپ را کمی عقب تر گذاشتم که داور به من گفت که توپ باید روی گچ باشد پس آن را جا به جا کرد . من روی پای اتکای خود درست تمرکز نکردم و بد به توپ ضربه زدم . آن را بارها دیدم . می دانم که چه شد . محکم به آن ضربه نزدم ، بلکه به جای این که سه سانتی متر بالاتر ضربه بزنم ، به سه سانتی متر پائین ترش ضربه زدم . این سه سانتی متر بود که همه چیز را عوض کرد .
آن شب قرار بود که به همراه خانواده و دوستانم که از سویا آمده بودند شام بخورم اما به خانه رفتم . هیچ حسی نداشتم . تنها چیزی که به خانواده ام گفتم این بود که دفعه بعد که پنالتی بزنم ، پنالتی چیپ خواهم زد . روز بعدش دوباره پنالتی زدم و همین طور روزهای بعدش . می دانستم که افراد فکر می کرده اند که آماده نبودم پس از من حمایت می کردند . هر روز پس از جلسات تمرینی ، تمرین پنالتی می کردم . می دانستم که نمی توانم نا امید باشم . این یک خار در چشم من بود اما در فوتبال همیشه جا برای انتقام هست . خانواده و نامزدم لارا از همه چیزی که در این باره گفته و شنیده شد ، اذیت شدند .
در طول یورو ، تمرین پنالتی می کردیم چرا که می دانستیم از مرحله یک چهارم یورو ،ضربات پنالتی می توانند بازیها را تعیین کنند . پیش از بازی با پرتغال تمرین شوتزنی کرده بودیم ، اما نه در مقابل دروازه . من با پیکه و ژابی تمرین می کردم و سعی کردم که ضربات چیپ بزنم . من حتی مقابل ایکر و رینا هم این گونه ضربه زدم . می دانستم که چه کار می کنم .
وقتی در آن بازی به ضربات پنالتی رسیدم ، دیدم که برخی بازیکنان پیش مربی می روند . من مستقیما نزد او رفتم و گفتم که یکی را می زنم . از من پرسید که آیا مطمئن هستم که من گفتم کاملا اطمینان دارم . وقتی زمان پنالتی ها رسید ، به نزد آلبیول رفتم و گفتم :"چوری ، می خواهم پنالتی چیپ بزنم . نوبت من رسیده است . چوری ، نگاه کن ، این زمان من است . "پیکاچو " در راه است . " این ضربه را "پیکاچو " می نامیدیم . این را به هیچ کس دیگر نگفته بودم .
می دانستم که چطور باید به توپ ضربه بزنم . به دروازه بان نگاه کردم و به اشخص دوست داشتنی زندگی ام فکر کردم . به مادر بزرگم و پنالتی ام مقابل بایرن مونیخ فکر کردم . به خودم گفتم :" وقتش رسیده که تاریخ را عوض کنی ، سرجیو . " مطمئن بودم که آن را گل می کنم . همان حسی را دارم که یک گاوباز در زمان ورود به میدان دارد و نمی داند که موفق می شود یا ناکام .
من توپ را روی نقطه پنالتی گذاشتم و چهار ، پنج قدم عقب رفتم . به سرعت جلو رفتم ، طوری که انگار می خواهم محکم ضربه بزنم اما به زیر توپ ضربه زدم . " پیکاچو " . وقتی که توپ جهید و دروازه بان روی زمین افتاد ، فهمیدم که قرار است که گل شود .
لحظه آزادی بخش بود و فهمیدم که ورق فوتبال به سمت من برگشته است . وقت نداشتم تا به هیچ چیز دیگر فکر کنم چرا که هم تیمی هایم دورم جمع شده بودند . فکر کدم اولین کسی که آمد ، خسوس ناواس بود که "بز کوهی " صدایش می کنیم . رینا به من گفت :" اوله ، دمت گرم !" مربی به من هیچ چیز نگفت . پیش از نیمه نهایی تمرین پنالتی کرده بودیم و من هرگز پنالتی چیپ نزده بودم . به دل بوسکه گفته بودم که وقتی زمانش برسد ، پنالتی چیپ می زنم و او پاسخ داده بود که وقتی فرصتش برسد ، جرئت نخواهم داشت . من گفتم :" حالا می بینیم . " آن قدر مودب بود که نمی خواست که هر چیزی که کس دیگری می توانست بگوید را تکرار کند .

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 375 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش امدید
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 167
بازدید ماه : 1397
بازدید کل : 133101
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1